فاجعه!!!!!!!!!!
فاجعه ::..
|
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».
وضعیت غیرعادی اونو نگران کرد با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند پدر عزيزم با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم ماریا فرار کنم، چون مي خواستم جلوي رويارويي با مادر و تو رو بگيرم من احساسات واقعي رو با ماریا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره اون يک کلبه توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون .ماریا به من گفت ما مي تونيم شاد و خوشبخت بشيم ما فقط احساسات نيست، پدر، اون حامله است ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. ماریا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه. ما اون رو براي خودمون مي کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائينها و اکستازيهايي که مي خوايم. در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، تا حال ماریا بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني با عشق پسرت John پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه ی تامی
فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن. |
نظرات شما عزیزان:
واااااای خیلی قشنگ بود من که از خوندنش خیلی لذت بردم.به خاطر مطالب بامزت خودم لینکت کردم لیلا جون.Bo0o0o0o0o0o0o0o0o0s.gif)
.gif)
fatemeh 

ساعت9:36---30 مهر 1391
na baaaaaaaaaa, lenge kafsh chiye? mate vase abkesh kardan.
فکر کنم باباهه با لنگه کفش منتظرش باشه تا بیاد خونه
.gif)